خوابيد روي تخت
بانوي تيره بخت
سنگين و بي صدا
چون کنده ي درخت
اين بيد نا اميد
با گيسوان لخت
دارد حکايت از
يک فصل سرد و سخت
فصلي که کرده است
او را بدون رخت
بيش از دو خواهرش
شبتاب پايتخت