پاييز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
آنک ، بر آن چنار جوان ، آنک
خالي فتاده لانه ي آن لک لک
او رفت و رفت غلغل غليانش
پوشيده ، پاک ، پيکر عريانش
سر زي سپهر کردن غمگينش
تن با وقار شستن شيرينش
پاييز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
رفتند مرغکان طلايي بال
از سردي و سکوت سيه جستند
وز بيد و کاج و سرو نظر بستند
رفتند سوي نخل ، سوي گرمي
و آن نغمه هاي پاک و بلورين رفت
پاييز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
اينک ، بر اين کناره ي دشت ، اينک
اين کوره راه ساکت بي رهرو
آنک ، بر آن کمرکش کوه ، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
از ياد روزگار فراموشت
پاييز جان ! چه سرد ، چه درد آلود
چون من تو نيز تنها ماندستي
اي فصل فصلهاي نگارينم
سرد سکوت خود را بسراييم
پاييزم ! اي قناري غمگينم...