• وبلاگ : آرش گيلاني پور
  • يادداشت : بامداد خمار
  • نظرات : 6 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + عارف 

    نامه هاي بي بخار يادآور نامه هاي پاراف شده كه در بخش هاي مختلف كاري مي بينيم كه هرگز به نتيجه و كردار نمي رسد اين رج شما خيلي براي گفتن داشت و گذاشتيد خواننده براي خود بكاود.زيبا بود.

    پاسخ

    سلام چه گونه اي؟؟ ميدوني من عاشق همين رج گفتن و نوع گويشت شدم به جون همون عاشق اصولگرا.وقت به خير
    پاييز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
    آنک ، بر آن چنار جوان ، آنک
    خالي فتاده لانه ي آن لک لک
    او رفت و رفت غلغل غليانش
    پوشيده ، پاک ، پيکر عريانش
    سر زي سپهر کردن غمگينش
    تن با وقار شستن شيرينش
    پاييز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
    رفتند مرغکان طلايي بال
    از سردي و سکوت سيه جستند
    وز بيد و کاج و سرو نظر بستند
    رفتند سوي نخل ، سوي گرمي
    و آن نغمه هاي پاک و بلورين رفت
    پاييز جان ! چه شوم ، چه وحشتناک
    اينک ، بر اين کناره ي دشت ، اينک
    اين کوره راه ساکت بي رهرو
    آنک ، بر آن کمرکش کوه ، آنک
    آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
    از ياد روزگار فراموشت
    پاييز جان ! چه سرد ،‌ چه درد آلود
    چون من تو نيز تنها ماندستي
    اي فصل فصلهاي نگارينم
    سرد سکوت خود را بسراييم
    پاييزم ! اي قناري غمگينم...

    تو كه در باور مهتابي عشق،
    رنگ دريا داري
    فكر امروزت باش
    به كجا مي نگري؟!
    زندگي ثانيه ايست...
    وسعت ثانيه را مي فهمي؟!
    مي شود مثل نسيم
    بال در بال پرستو
    بوسه بر قلب شقايق بزنيم
    هيچ كس تنها نيست!
    ما خدا را داريم

    هيچ وقت
    هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
    امشب دلي کشيدم
    شبيه نيمه سيبي
    که به خاطر لرزش دستانم
    در زير آواري از رنگ ها
    ناپديد ماند

    *حسين پناهي*

    ...

    شب شراب نيرزد

    به بامداد خمار

    ...

    از سينما رکس گفتي.. سال هاست که اثري از آن نگذاشته اند تا آن ها که نمي دانند يا فراموش کرده اند يادي از جان باختگانش کنند.. رکس بار ديگر سوخت و پس از بازسازي تنها پاساژ شده و از سينما خبري نيست ديگر.. چشم اينبار که گذرم افتاد حتما خواسته ات را اجابت خواهم کرد..

    تا دوباره ها بدروود

    يه قلعه بود

    يه خشت از مهتاب و يه خشت از سنگ

    سر دو راهي

    يه قلعه بود

    يه خشت از شادي و يه خشت از جنگ

    سر دو راهي

    يه قلعه بود

    دو خشت از اشک و دو خشت از خنده

    سر دو راهي

    يه قلعه بود

    سه خشت از شغال و يه خشت از پرنده

    شاملو

    سلام..

    اول يك معذرت خواهي بهت بدهکارم.. به خاطر اينکه لينکت نکرده بودم هنوز واقعا شرمنده نمي دونم چرا فراموش کردم يا اشتباه.. به هر حال ببخشيد براي اين سهل انگاري..

    اَمَّن يُجيب . . . حال دلم اضطراري است

    از دختري که "بد شده" ديگر فراري است



    آن روزهاي دائمي اعتبار سوخت

    اين روز ها خطوط دلم اعتباري است !



    با صفر نهصد و سي و . . . يک بار هم شده
    آنتن بده ، تماس دلم اضطراري است !


    اين زنگ هاي نيمه شبي عاشقانه نيست

    انگار ساعت ِ تو هميشه اداري است



    با هر "الو بگو"ي تو من قطع مي شوم !

    وقتي _الو بگو و نگو . . . اختياري است



    وقتي که _ گوش مي کنم _ بعد يک سکوت

    مثل سلام هاي شما چوبکاري است



    حالا دلم . . . در اين شب بي مشترک ترين

    مشغول زنگ وسوسه اي انتحاري است



    پس لطف کن پيامک آخر اگر رسيد

    پاسخ بده که قافيه ي اين بيت "آري" است



    اَمَّن يُجيب گوشي مُضطر اِذا دعاه

    اين بوق هاي آخر چشم انتظاري است . . .

    2 تا خواننده آدم حسابي داشتن بهتر از خيل خواننده هاي بيكار داشتنه

    شما كه خوب مينويسي

    متعجبم چرا ؟؟؟

    زيبا بود

    *
    *
    *
    اي كاش درباه ما ، درباه همه ما درست به قضاوت بنشينند(چارلز ديكنز)